حادثه حمله تروریستی اهواز در سی و یکم شهریور موضوعی بسیار تلخ و جانکاه بود که منجر به شهادت و جراحت جمعی از هموطنانمان شد. ساعات اولیه ی انتشار اخبار این حادثه بویژه در فضای مجازی همراه بود با عکس هایی که آقای مهدی پدرام خو از محل حادثه ارسال کردند.
یک روز بعد از حادثه با او تماس میگیرم. جوان است و صدای آرامی دارد. محیطی که در آن حضور دارد هم آرام است اما از میان همان گفتگوهای اولیه، می شود بخوبی ناراحتی را از صدایش فهمید. برای یک مصاحبه تصویری با او هماهنگ میشوم. می گوید فردا باید در مراسم تشییع شهدا در اهواز شرکت کند. از او می خواهم کمی از حادثه تروریستی دیروز بگوید، او محترمانه می پذیرد و صحبتش را آغاز می کند:
من آفیش خبرگزاری مهر بودم برای پوشش مراسم رژه سی و یکم شهریور،کارت هایمان را تحویل گرفتیم و در جایگاه مستقر شدیم. گروه های موسیقی شروع کردند و رژه آغاز شد. بعد از دقایقی صدای تیر اندازی آمد، ما اول فکر کردیم گروهای یگان ویژه و نوپو هستند و این تیراندازی بخشی از حرکت های نظامی آنهاست و تیرها مشقی است ولی دیدیم محافظ ها شروع به واکنش کردند و تازه متوجه شدیم که چه اتفاقی دارد رخ میدهد. مردم از سمت جایگاهی که برای تماشای رژه بود به سمت دیوارهای پادگان آمدند و یکی از درهای پادگان را باز کردند تا مردم بروند داخل پادگان. خیلی شلوغ شد، یک نفر میگفت بخوابید زمین، یک نفر میگفت بروید و در آن حال من شروع به عکاسی کردم.
حدود صد متر با تروریست ها فاصله داشتیم و در مواردی هم کمتر. تروریست ها فقط رگبار را بر روی مردم گرفتند، هدف مشخصی نداشتند.فقط تیراندازی میکردند. خیلی از سربازها حتی تفنگ هم نداشتند یا تفنگ هایشان خالی بود.تروریست ها فقط تیراندازی میکردند و دیدید که به کودک ۴ ساله هم رحم نکردند.
ایشان خانم فاطمه رحیماویان عکاس خبرگزاری فارس است. موقعی که در پادگان را باز کردند و مردم در حال دویدن به سمت پادگان بودند. استرسی که خانم چادری همراه ایشان داشتند و به خانم عکاس پناه گرفته بودند توجه ام را جلب کرد و عکس را گرفتم.
اولش که تیراندازی کردند چند لحظه من هم روی زمین خوابیدم، بعد تجهیزات را برداشتم و عکاسی کردم. شاید آدرنالین خونم بالا رفته بود. ترس داشتم، نمی توانم بگویم ترس نبود، مخصوصا که کنارم یک سرباز از ناحیه پهلو تیر خورده بود. من و عکاس تسنیم در حال عکاسی بودیم که متوجه شدیم سرباز کناریمان تیر خورده، واقعا شوکه شده بودیم اما باز هم عکاسی کردیم. این عکس ها سندهای تاریخی هستند از جنایتی که اتفاق افتاد.
موضوعی را می گویم که کنار خودم اتفاق افتاد. با اینکه صدای تیراندازی و فریادهای مردم و نظامیان بود اما صداهای دو سرباز را می شنیدم که عضو گروه موسیقی بودند. پشت ستون برق پناه گرفته بودند. یک جوی آب در کنار خیابان بود که مردم در آنجا افتاده بودند. یکی از آنها گفت بریم داخل پادگان و دیگری گفت تو برو، من مردم را کمک میکنم تا به پادگان برسند. بسیاری از نظامیان با دست های خالی پناه مردم شده بودند.
انتهای پیام////